اشکان عزیزماشکان عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

اشکان تکه ی قلب من

عصر یه روز خوب مامان سپیده و اشکان

 بعد از بیدار شدن از خواب عصر، اول از همه من و پسرم با هم آب هویچ میگیریم و گل پسرم نوش جان میکنه بعد هم خیلی خوشحال میشه از اینکه به قول خودش عمو سبیلو شده.... بعد هم دمپایی های کوچولوشو که بابایی براش خریده رو میپوشه(اونم از نوع بر عکس)و میره توی بالکن و آمار ماشین های توی کوچه رو میگیره... بعدم یه عصرونه حسابی و توی این چند روزه بازی اصلیش اینه که یکی از سی دی هاشو برمیداره و میگه مثلنی(همون مثلا خودمون) این فرمونه و شروع میگه دور خونه دویدن... و خدا نکنه اگه من به اشتباه بگم سی دی. کلی داد و قال راه میندازه که این سی دی نیست فرمونه ...
5 تير 1393

عزیز من رفته سفر

پسر کوچولوی ما یه سفر چند روزه خیلی عالی به شمال داشت..... سال گذشته هم اشکان توی آب دریا رفته بود ولی حس امسالش کاملا متفاوت بود و خیلی ذوق بیشتری میکرد. صبحها همین که بیدار میشد میگفت بریم ماسه بازی و من و باباحسن و گل پسری به ساحل میرفتیم و تا وقتی که پسرم کاملا خسته میشد اونجا میموندیم. بعد از ناهار و یه چرت کوچولو دوباره میرفتیم بیرون و اولین درخواست پسری بستنی قیفی بود...  عصر یکی از روزهای سفر به فروشگاه رفتیم و برای اولین بار پسرم برای خودش خرید کرد و یه دفتر نقاشی، یه بسته مدادشمعی و یه اردک برداشت و گفت میخوام فردا این اردکو ببرم تا ماسه بازی کنه..... توی رستوران هم که روی صندلی بند نمیشد و وقتی بهش میگفتیم چی می...
1 تير 1393

بدون عنوان

دو روز پیش خاله ندا و عمومرتضی، آبجی پگاه و داداش پویا به تهران پیش ما اومدن. به اشکان کوچولوی ما خیلی خوش گذشت و یه روز کامل تونست با خانواده خاله ندا باشه و حسابی باهاشون بازی کنه. شب قبل از اینکه بیان همش میگفت مامان من اجازه میدم توی اتاقم بخوابم.. قربونش برم مهمون نوازه گل پسرم خاله ندا یه کت خیلی خوشگل هم برای پسرم آورده بود و شبی که اونا رفتن کتش رو پوشیده بود و ذوق میکرد. اینم یه عکس از دفعه قبلی که به خونه خاله رفته بودیم و اشکان به همراه باباحسن و عمو و پگاه و پویا رفتن استخر خونه خاله   ...
1 تير 1393

یعنی عاشقتم من

اشکان: مامان بابا کجاست؟ مامان: رفته سرکار -با ماشین رفته؟      - آره        -با ماشین سفیده؟     -آره دیگه      -بهش بگو بستنی تلفنی بخره       - چشم میگم         - میگی؟؟         -آره دیگه میگم       -مامان بابا کی میاد؟         -مامان جان میاد دیگه -گفتی(بوخدی) میاد دیگه؟؟       -آره دیگه مامان جان م...
1 تير 1393

مشهدی اشکان

    آقا اشکان ما برای اولین بار رفت مشهد. توی یه سفر سه روزه با مامانی و خاله ندا و آبجی پگاه و مونه و مامان مونه همسفر شدیم و خیلی بهمون خوش گذشت. ...
1 تير 1393

نوت مدادیه

در عین ناباوری امروز پسرم یکی از ماشین هاشو آورد و گفت مامان این نوت مدادیه (نوک مدادی) منم بهت زده داشتم نگاش میکردم که اینو از کجا یاد گرفته و قبل از اینکه من چیزی بگم گفت: "نترس مامانی یادم داده"...... آرامگاه باباطاهر ...
31 خرداد 1393

اشکان عزیز دل من تولدت مبارک

عزیز دل من من شروع کار وبلاگت ررو آغاز میکنم ولی با تولد دوسالگیت یه جورایی کادوی تولدت میشه امیدوارم اینجا دوستای زیادی پیدا کنی امشب تولد خونه مامانی بود. همه واسه جشن تولد پسرم اومده بودن. مامانی و بابایی، خاله ندا به همراه عمومرتضی و آبجی پگاه و داداش پویا، دایی مهدی و زندایی مهرناز، آقاجون و مامان ایران و عمه، عمو سجاد و زنعمو، خاله نیلوفر و عموپویا و رادین، عمو محمد و مسعود پسر عمه های بابا حسن . امشب همه چیز کفشدوزکی بود. تزئینات، لباس آقا اشکان، کیک، تزئینات غذاها و حتی لباس مامان نجمه و باباحسن و خاله ندا. امشب عمو پویا و عمو مسعود یه هدیه ویژه واسه پسملی داشتن اون هم زدن ویلن و تنبک بود که واقعا عالی بود...
30 خرداد 1393