عزیز من رفته سفر
پسر کوچولوی ما یه سفر چند روزه خیلی عالی به شمال داشت..... سال گذشته هم اشکان توی آب دریا رفته بود ولی حس امسالش کاملا متفاوت بود و خیلی ذوق بیشتری میکرد. صبحها همین که بیدار میشد میگفت بریم ماسه بازی و من و باباحسن و گل پسری به ساحل میرفتیم و تا وقتی که پسرم کاملا خسته میشد اونجا میموندیم. بعد از ناهار و یه چرت کوچولو دوباره میرفتیم بیرون و اولین درخواست پسری بستنی قیفی بود...
عصر یکی از روزهای سفر به فروشگاه رفتیم و برای اولین بار پسرم برای خودش خرید کرد و یه دفتر نقاشی، یه بسته مدادشمعی و یه اردک برداشت و گفت میخوام فردا این اردکو ببرم تا ماسه بازی کنه.....
توی رستوران هم که روی صندلی بند نمیشد و وقتی بهش میگفتیم چی میخوری میگفت "دباب" و کبابی رو که سفارش داده بود میگرفت دستش و توی رستوران راه میرفت و میخورد.
یکی از همین شبها وقتی به رستوران رفتیم آقا اشکان یه پرس کامل غذا رو خورد و از شدت گرسنگی اجازه نمیداد ما غذا بخوریم و فکر میکرد میتونه همه غذاهارو بخوره.. وقتی که سیر شد و رفت کنار تازه ما فرصت پیدا کردیم غذا بخوریم.
سفر بسیار بسیار عالی بود و به هممون واقعا خوش گذشت.
ناگفته نماند که این اولین سفر سه نفره مابود. توی سفرهای گذشته هیچوقت تنها نبودیم و اینبار یه تجربه عالی بود.
اینم عکس پسرم قبل از کوتاه کردن موهاش
این هم بعد از کوتاه کردن موهاش
پسرم در ویلای بابایی