پسر کوچولوی ما یه سفر چند روزه خیلی عالی به شمال داشت..... سال گذشته هم اشکان توی آب دریا رفته بود ولی حس امسالش کاملا متفاوت بود و خیلی ذوق بیشتری میکرد. صبحها همین که بیدار میشد میگفت بریم ماسه بازی و من و باباحسن و گل پسری به ساحل میرفتیم و تا وقتی که پسرم کاملا خسته میشد اونجا میموندیم. بعد از ناهار و یه چرت کوچولو دوباره میرفتیم بیرون و اولین درخواست پسری بستنی قیفی بود... عصر یکی از روزهای سفر به فروشگاه رفتیم و برای اولین بار پسرم برای خودش خرید کرد و یه دفتر نقاشی، یه بسته مدادشمعی و یه اردک برداشت و گفت میخوام فردا این اردکو ببرم تا ماسه بازی کنه..... توی رستوران هم که روی صندلی بند نمیشد و وقتی بهش میگفتیم چی می...