اشکان عزیزماشکان عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

اشکان تکه ی قلب من

یعنی عاشقتم من

اشکان: مامان بابا کجاست؟ مامان: رفته سرکار -با ماشین رفته؟      - آره        -با ماشین سفیده؟     -آره دیگه      -بهش بگو بستنی تلفنی بخره       - چشم میگم         - میگی؟؟         -آره دیگه میگم       -مامان بابا کی میاد؟         -مامان جان میاد دیگه -گفتی(بوخدی) میاد دیگه؟؟       -آره دیگه مامان جان م...
1 تير 1393

مشهدی اشکان

    آقا اشکان ما برای اولین بار رفت مشهد. توی یه سفر سه روزه با مامانی و خاله ندا و آبجی پگاه و مونه و مامان مونه همسفر شدیم و خیلی بهمون خوش گذشت. ...
1 تير 1393

نوت مدادیه

در عین ناباوری امروز پسرم یکی از ماشین هاشو آورد و گفت مامان این نوت مدادیه (نوک مدادی) منم بهت زده داشتم نگاش میکردم که اینو از کجا یاد گرفته و قبل از اینکه من چیزی بگم گفت: "نترس مامانی یادم داده"...... آرامگاه باباطاهر ...
31 خرداد 1393

اشکان عزیز دل من تولدت مبارک

عزیز دل من من شروع کار وبلاگت ررو آغاز میکنم ولی با تولد دوسالگیت یه جورایی کادوی تولدت میشه امیدوارم اینجا دوستای زیادی پیدا کنی امشب تولد خونه مامانی بود. همه واسه جشن تولد پسرم اومده بودن. مامانی و بابایی، خاله ندا به همراه عمومرتضی و آبجی پگاه و داداش پویا، دایی مهدی و زندایی مهرناز، آقاجون و مامان ایران و عمه، عمو سجاد و زنعمو، خاله نیلوفر و عموپویا و رادین، عمو محمد و مسعود پسر عمه های بابا حسن . امشب همه چیز کفشدوزکی بود. تزئینات، لباس آقا اشکان، کیک، تزئینات غذاها و حتی لباس مامان نجمه و باباحسن و خاله ندا. امشب عمو پویا و عمو مسعود یه هدیه ویژه واسه پسملی داشتن اون هم زدن ویلن و تنبک بود که واقعا عالی بود...
30 خرداد 1393